نوشته شده توسط : بهزاد نظري

گاه آرزو میکنم ...

کاش هرگز نمیدیدمت تا امروز غم ندیدنت را بخورم

کاش چشمان معصومت به چشمانم خیره نمیشد تا امروز چشمان من به آن لحظه

بهانه بگیرند و اشک بریزند ، کاش حرفهای دلم را به تو نگفته بودم ، تا امروز

به خودم نگویم " آخه اون که میدونست چقدر دوسش دارم . . . "



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 304
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

زندگی مثل بازی شطرنج میمونه! اگه بلد نباشی همه می خوان یادت بدن. وقتی هم که یاد گرفتی همه می خوان شکستت بدن...!



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 280
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 6
|
مجموع امتیاز : 6
تاریخ انتشار : شنبه 30 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

عاشق واقعی کسی است که : معشوق خود را آزاد میگذارد تا خودش باشد، در عشق اجباری نیست ، عشق یعنی امکان انتخاب به معشوق دادن ! برای آنکه کسی یا چیزی را بدست آوری : رهایش کن.... 

اگه یه روز شاد بودی آروم بخند تا غم بیدار نشه و اگه یه روز غمگین شدی آروم گریه کن تا شادی      نا امید نشه !

هرگز به کسی نگاه نکن وقتی قصد دروغ گفتن داری.. هرگز به کسی محبت نکن وقتی قصد شکستن قلبش را داری.. هرگز قلبی را قفل نکن وقتی کلیدش را نداری

مرگ سخت است ولی سخت تر از انتظار نیست

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 360
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

در مسابقه زندگی گل زدن هنر نیست ، گل شدن هنر است . تقدیم به سرور گلها

 همیشه نگاهی را باور کن که وقتی از آن دور شدی در انتظارت بماند .

دوستی من و تو دوستی شاخه و برگ است و جدايی برگ از شاخه ، مرگ است.

نگاهی به یاس کردم تو را در برگ گل احساس کردم خلاصه در کلاس نازچشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم

توی زمین شاه منی ، تو آسمون ماه منی ، ستاره و شمع منی ، همیشه در قلب منی

 

به آسمون سپردم چشم از تو بر نداره ، مراقب تو باشه

سرت بلا نیاره ، تا تو نخوای نتابه ، دلت گرفت بباره

همیشه با تو باشه تو رو تنها نذاره . . .

 

 

چه سخته در جمع بودن ، ولی در گوشه ای تنها نشستن

به چشم دیگران چون کوه بودن ، ولی در خود به آرامی شکستن . . .

ندارم به جز دل مکانی برایت ، اگر عیب این خانه تنگی نباشد . . .

دوستی من و تو دوستی شاخه و برگ است و جدايی برگ از شاخه ، مرگ است.



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 310
|
امتیاز مطلب : 32
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

یکی هست که تو این دنیای بی کسی برام همه کسه اگه ارزوم زندگیه به خاطر اونه خدایا منم تنها ترین تنها  میخوام برای گلم تمام شادیهای دنیا .اگر غم به سرایش پا گذارد ان روز ارزویم مرگ است اگر دنیا باشد او نباشد مرگ بهترین دلیل من است .من فردا را به امید او دوست دارم .من فردا را برای با او بودم دوست دارم .خدایا نباشد فردایی بی او که دیگر امیدی نخواهم داشت تنها مرگ ارزویم خواهد شد

خدایا خدایا خدااااااااا  اون همه ی دنیای منه من دنیارو بدون اون نمی خوام حتی برای یک لحظه

دوست دارم تاروزی که جان بی ارزشم باشد

دوست دارم تا روزی که دنیا باشد

دوست دارم برای مهربانیت

دوست دارم برای صداقتت

 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 345
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : جمعه 29 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

منم تنها ترین تنهای تنها / و تو زیباترین زیبای دنیا

منم یلدای بی پایان عاشق / تو بودی مرحم زخم شقایق

نگاهت را پرستم ای نگارم / فدای تار مویت هرچه دارم . . .

.

.

.

هرکس ز خدا می طلبد راحت جانی ، من طالب آنم که تو بی غصه بمانی . . .

.

.

.

برای دیدارت زمان را تعیین نمیکنم شاید ساعت حسادت کند و خواب بماند . . .

.

.

.

گر تو گرفتارم کنی / من با گرفتاری خوشم

داروی دردم گر تویی / در اوج بیماری خوشم . . .

.

.

.

از اداره کشاورزی مزاحمت میشم لطفا به محبتی که تو دلم کاشتی رسیدگی کن !

.

.

.

کی ام من؟ آرزو گم کرده ای تنها و سرگردان!

نه آرامی ، نه امیدی ، نه همدردی نه همراهی

گهی افتان و خیزان چون غباری در بیابانی

گهی خاموش و حیران چون نگاهی بر نظر گاهی . . .

.

.

.

اول به وفا مـــی وصالم در داد / چون مست شدم جـــام جــفا را در داد

پُر آب دو دیده و پُر از آتش دل / خاک ره او شدم به بادم در داد . . .

.

.

.

گفتم دوستت دارم ، نگو نظر لطفته ، چون نظر لطفم نیست ، نظر دلمه !

.

.

.

یارانه محبت هاتو قطع نکن ، من زیر خط فقر مهربونیاتم !

ادامه در لینک زیر

.

.

.

چون زلف توام جانا ، در عین پریشانی / من چشم تو را مانم ، تو اشک مرا مانی

من خاکم و من گردم ، من اشک و من دردم / تو مهری و تو نوری ، تو عشقی و در جانی . . .

.

.

.

تو اگر بی خبر از قلب پریشان منی / با همه بی خبری هم نفس جان منی . . .

.

.

.

چندیست که عشق تحقیر شده است / و هی با کلمات نامربوط تعبیر شده است

گناه ، هوس ، بازیچه / چون قفل به گردنش زنجیر شده است . . .

.

.

.

غصه نخور عزیزم ، دلت تنها نمیشه / هرجای دنیا که باشی ، تو قلبمی همیشه . . .

.

.

.

مردن و گم شدن از ماست نه از فاصله ها / دل از اینهاست که تنهاست نه از فاصله ها

گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است / مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها . . .

.

.

.

یک نظر در خود بیافکن کیستی / عاشقی، مستی، خماری، چیستی

جام هستی را بزن بر نیستی / هر چه هستی با مرامی بیستی !

.

.

.

باورت گر بشود، گر نشود حرفی نیست

اما نفسم می گیرد درهوایى که نفسهاى تو نیست . . .

.

.

.

ای مهربانم، ازین پس هر شب سراغت را از ماه می گیرم و هر روز به خورشید

می سپارمت تا مبادا به سایه ی غم گرفتار شوی . . .



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 369
|
امتیاز مطلب : 30
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

دوست داشتن همیشه گـــفتن نیست گاه سکوت است و گاه نگــــــاه … غـــــریبه ! این درد مشترک من و توست که گاهی نمی توانیم در چشمهای یکد یگــرنگــــاه کنیم

اگر می دانستی چه قدر دوستت دارم
هیچ گاه برای آمدنت باران را بهانه نمی کردی
رنگین کمان من!!!

اگر کسی می گوید که برای تو می میرد دروغ میگوید!!! حقیقت را کسی میگوید که برای تو زندگی می کند

سعی کن یک مشت آب را در دست بفشاری. خواهی دید که بسرعت ناپدید می شود. اما اگر به آرامی دست ات را در همان آب رها کنی می بینی که با تمام وجود آب را حس می کنی

 

اگر از پایان گرفتن غم هایت نا امید شده ای ، به خاطر بیاور زیباترین صبحی که تا به حال تجربه کرده ای مدیون صبرت در برابر سیاهترین شبی هستی که هیچ دلیلی برای تمام شدن نمی دید …

 

در پناه حضور سبز تو ، طوفان غم ، مرا جا می گذارد . در کنارت ژرفای آرامش را احساس میکنم و بی تو سیل بی رحم تنهایی مجالم نمی دهد

 

 

 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 402
|
امتیاز مطلب : 21
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري


دوست دارم برکه باشی بحر نباشی

الهی من بمیرم ولی با من قهر نباشی !

 

 از غمش ناله کنان می خوانم / بی دلم رفت ولی با دل او می مانم . . .

 

 

نتوانست فراموش کند مستی را / هرکه از دست تو یک جرعه می ناب گرفت

کی به انداختن سنگ پیاپی در آب / ماه را می شود از حافظه آب گرفت . . . ؟

 

زندگی عشق است ، افسانه نیست . آنکه عشق را آفرید ، دیوانه نیست
 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 426
|
امتیاز مطلب : 25
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري


لنگر عشق زدم بر دل طوفانی تو / تکیه گاهم شده است ساحل بارانی تو . . .

یافتن میلیون ها دوست معجزه نیست ، معجزه توئی که بین میلیون ها دوست ، تکی !


من و تو از تبار بی کسانیم / در این غوغا چه کس را کس بدانیم

کسی نشنید فریاد کمک را / کمک کن تا برای هم بمانیم . . .

 

زندگي قشنگه اگه با تو باشه... مرگ قشنگه اگه براي تو باشه... دلتنگي قشنگه اگه به خاطر تو باشه... من قشنگم اگه با تو باشم اما تو هرجور که باشي قشنگي

عشقت به دلم اگر بتابد چه کنم؟ / مهرت به سرای من بخوابد چه کنم؟ / یکدم به سوال من جوابی بده دوست / روزی که دلم تو را بخواهد چه کنم



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 358
|
امتیاز مطلب : 69
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

دو چیز هیچ وقت از یاد آدم نمیره:1-دوستای خوب2-روزهای خوب.یک چیزهم هیچ وقت از دل آدم نمیره:روزهای خوبی که با دوستای خوب گذشت.

 

هر وقت دلم برات تنگ میشه میام پشت قلبت هی در میزنم ، پس هر وقت قلبت میزنه بدون دلم برات تنگ شده .

 

خدایا از عشق امروزمان چیزی برای فردا کنار بگذار

نگاهی ، یادی ، تصویری ، خاطره ای ، برای آن هنگام که

فراموش خواهیم کرد که روزی چقدر عاشق بودیم . .

 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 449
|
امتیاز مطلب : 36
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

هر بار کودکانه دست کسی رو گرفتم گم شدم
اونقدر که ترس از گرفتن دست کسی دارم
ترس از گم شدن ندارم.....

 

یکی محبت می کنه و یکی ناز می کنه !اونی که ناز می کنه همیشه محبت می بینه اما اونی که محبت می کنه همیشه تنهای تنهاست

آموخته ام كسی كه یادم نكرد من یادش كنم
شاید او تنها تر از من باشد 

 

سوال : عشق چیه؟
جواب : عشق یعنی وقتی که یه نفر قلب تورو میشکنه
و حیرت انگیزه که تو هنوز با قطعه قطعه ی قلب شکستت دوستش داری!

 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 7
|
مجموع امتیاز : 7
تاریخ انتشار : سه شنبه 26 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

در گریز ناگزیر لحظه ها ، طاقتم از دوریت فرسوده شد / قلب من در این کبود تلخ و سرد از فراقت بارها پژمرده شد .

 

آسمان رنگ شب یلدا گرفت / یاد تو آمد به قلبم جا گرفت / تا سحر غم با دلم هم خانه بود / از فراق تو دلم دیوانه بود / یاد تو چندیست مهمانم شده / خاطراتت آفت جانم شده / هرچه میگویم سخن از یاد توست / در سکوت من فقط فریاد توست .

 

نمیدانم چرا بیمارم امشب / سکوتی خفته در گفتارم امشب

غم اشک دلم آهسته میگفت / پریشان از فراق یارم امشب . . .

نیم نگاهت را به تمام دنیا نخواهم فروخت ، بی آنکه ذره ای به یادم باشی .

از پرچین امیدهایت چتری برایم بفرست ، من خیس دلتنگی هایت شده ام .

 

هرچه زدم بی تو دلم وا نشد / جز تو کسی باب دل ما نشد / هرچه پرستو شدم و پر زدم / همنفسی مثل تو پیدا نشد .       دوست دارم s

خدایا در فراغ دوست بگیر از من دنیا را / اگر بی عشق او باشم نبینم صبح فردا را .

 

اگر از خدمتت دورم ز دل شرمندگی دارم / ولیکن از صمیم قلب تو را من دوست دارم .

 

 



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 430
|
امتیاز مطلب : 40
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : دو شنبه 25 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

اگر بهترين دوست نيستی اقلا بهترين دشمنم باش . اگه غمخوارم نيستی اقلا بزرگترين غمم باش . هرچه هستی هميشه بهترين باش جون بهترينها هميشه در ياد خواهند ماند . پس در بدترين خاطراتم بهترين باش .

 

روزي کـه دلـم پيش دلت بود گرو
دستان مـرا سخت فشردي کـه نرو
روزي که دلت به ديگري مايل شد
کـفـشـان مـرا جفت نمودي که برو ...



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 460
|
امتیاز مطلب : 22
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

اگر رفتم تو يادم کن. اگر مردم تو خاکم کن. اگر ماندم در اين دنيا، به مهر خود تو شادم کن

 

 

دوسِت داشتم ولي هرگز نگفتم نگفتــم تـا ز چشــــم تـو نيفتـم نگفـتـم تــا نــدوني عاشـــقم مــن نـدوني بعــدِ تــو از پـا مي افتـم خيــال کـردم اگـــه روزي بـــدوني مي ري شعر جدايي رو مي خـوني مي ري تنها ميشم با بغض و گـريه تــوي شهــــر و ديـــار بي نشــوني

 

 

 

هوس کوچ به سرم زده. شايد هم هجرت. نمي دانم. ز اين بي دلي ها خسته شدم. دستانم را به دستان هيچ کس مي سپارم و درد دل مي کنم با درختان. ديوانگي هم عالمي دارد

 

دل مي گيرد و ميميرد و هيچ کس سراغي ز آن نمي گيرد. ادعاي خدا پرستيمان دنيا را سياه کرده ولي ياد نداريم چرا خلق شديم. غرورمان را بيش از ايمان باور داريم. حتي بيش از عشق

 

عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه گذاشتن سدي در برابر روديست که از چشمانت جاريست.
عميق ترين درد در زندگي مردن نيست ،
بلکه پنهان کردن قلبي ست که به اسفناک ترين حالت شکسته شده

 

 

کاشکي مانيتورت بودم هميشه رخ به رخت بودم ...
کاشکي که کيبوردت بودم هميشه زير انگشتات بودم ...
کاشکي که هدفونت بودم هميشه در گوشت بودم ...
کاشکي که موست بودم هميشه تو مشتت بودم ...
کاشکي پسووردت بودم هميشه توي فکرت بودم ...

 

یادم باشه که یادت باشه که یادم بیاری که یادت بدم که یاد بگیری که یادم بیاری که همیشه به یادتم. یادت هیچ وقت از یادم نمی ره. اینو یادت باشه



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 464
|
امتیاز مطلب : 10
|
تعداد امتیازدهندگان : 5
|
مجموع امتیاز : 5
تاریخ انتشار : یک شنبه 24 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

زمان های قديم٬ وقتی هنوز راه بشر به زمين باز نشده بود. فضيلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند.

ذکاوت گفت بياييد بازی کنيم. مثل قايم باشک!

ديوانگی فرياد زد: آره قبوله من چشم می زارم!

چون کسی نمی خواست دنبال ديوانگی بگردد٬‌ همه قبول کردند.

ديوانگی چشم هايش را بست و شروع به شمردن کرد: يک٬ ... دو٬ ... سه٬ ... !

همه به دنبال جايی بودند که قايم بشوند.

نظافت خودش را به شاخ ماه آويزان کرد.

خيانت خودش را داخل انبوهی از زباله ها مخفی کرد.

اصالت به ميان ابر ها رفت.

هوس به مرکز زمين راه افتاد.

دروغ که می گفت به اعماق کوير خواهد رفت٬ به اعماق دريا رفت.

طعم داخل يک سيب سرخ قرار گرفت.

حسادت هم رفت داخل يک چاه عميق.

آرام آرام همه قايم شده بودند و

ديوانگی همچنان می شمرد: هفتادو سه٬ هفتادو چهار٬ ...

اما عشق هنوز معطل بود و نمی دانست به کجا برود.

تعجبی هم ندارد. قايم کردن عشق خيلی سخت است.

ديوانگی داشت به عدد ۱۰۰ نزديک می شد٬ که عشق رفت وسط يک دسته گل رز آرام نشت.

ديوانگی فرياد زد: دارم ميام. دارم ميام ...

همان اول کار تنبلی را ديد. تنبلی اصلا تلاش نکرده بود تا قايم شود.

بعد هم نظافت را يافت. خلاصه نوبت به ديگران رسيد. اما از عشق خبری نبود.

ديوانگی ديگر خسته شده بود که حسادت حسوديش گرفت و آرام در گوش او گفت: عشق در آن سوی گل رز مخفی شده است.

ديوانگی با هيجان زيادی يک شاخه گل از درخت کند و آن را با تمام قدرت داخل گل های رز فرو برد.

صدای ناله ای بلند شد.

عشق از داخل شاخه ها بيرون آمد٬ دست هايش را جلوی صورتش گرفته بود و از بين انگشتانش خون می ريخت.

شاخهء درخت٬ چشمان عشق را کور کرده بود.

ديوانگی که خيلی ترسيده بود با شرمندگی گفت

حالا من چی کار کنم؟ چگونه می توانم جبران کنم؟

عشق جواب داد: مهم نيست دوست من٬ تو ديگه نميتونی کاری بکنی٬ فقط ازت خواهش می کنم از اين به بعد يار من باش.

همه جا همراهم باش تا راه را گم نکنم.

و از همان روز تا هميشه عشق و ديوانگی همراه يکديگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند ...

نظرت چیه؟



:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 487
|
امتیاز مطلب : 31
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري

پیرمردی صبح زود از خانه اش بیرون آمد.پیاده رو در دست تعمیر بود به همین خاطر در خیابان شروع به راه رفتن کرد که ناگهان یک ماشین به او زد.مرد به زمین افتاد.مردم دورش جمع شدند واو را به بیمارستان رساندند. پس از پانسمان زخم ها، پرستاران به او گفتند که آماده عکسبرداری از استخوان بشود.پیرمرد در فکر فرو رفت.سپس بلند شد ولنگ لنگان به سمت در رفت و در همان حال گفت:"که عجله دارد ونیازی به عکسبرداری نیست" پرستاران سعی در قانع کردن او داشتند ولی موفق نشدند.برای همین از او دلیل عجله اش را پرسیدند. پیر مرد گفت:" زنم در خانه سالمندان است.من هر صبح به آنجا میروم وصبحانه را با او میخورم.نمیخواهم دیر شود!" پرستاری به او گفت:" شما نگران نباشید ما به او خبر میدهیم. که امروز دیرتر میرسید." پیرمرد جواب داد:"متاسفم.او بیماری فراموشی دارد ومتوجه چیزی نخواهد شد وحتی مرا هم نمیشناسد." پرستارها با تعجب پرسیدند: پس چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او میروید در حالی که شما را نمیشناسد؟"پیر مرد با صدای غمگین وآرام گفت:" اما من که او را مي شناسم

نظرتو بگو



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه عشق واقعی , ,
:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 498
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 10
|
مجموع امتیاز : 10
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : بهزاد نظري
شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه :
 
 
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
 

 دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون، همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.
 
یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت. دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو بگیر. منم باهات میام ….
 
پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه. سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند…

یکشنبه نهم آبان 1389 | 34 نظر

 

مرد نابینا

 
روزی مرد کوری روی پله های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود. روی تابلو نوشته بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه در داخل کلاه بود. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد.
عصر آنروز روزنامه نگار به آن محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته بگوید، که بر روی آن چه نوشته است؟ روزنامه نگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد.
مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است، ولی روی تابلوی او نوشته شده بود: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان عاشقانه عشق واقعی , ,
:: برچسب‌ها: عشق -دوست داشتن ,
:: بازدید از این مطلب : 526
|
امتیاز مطلب : 27
|
تعداد امتیازدهندگان : 8
|
مجموع امتیاز : 8
تاریخ انتشار : چهار شنبه 20 بهمن 1389 | نظرات ()

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد